خوشبختی یعنی یه مرد خیکی...
عشق یعنی زن چاق...
"چه کسی امیر را کشت؟" با فضایی متفاوت از آثار سینمایی معمول به نقد فضای فکری طیف های مختلف جامعه ایرانی میپردازد. فیلم از دیالوگ های 8 شخصیت اصلی رو به دوربین (چشم سوم تماشگر ) تشکیل میشود. البته به نظر من هر یک از این افراد بیشتر از اینکه "شخصیت" باشند یک "تیپ" غلو شدهی تقریبا شناخته شده از جامعه ایرانی هستند. البته به این 8 تیپ میتوان اصغر (شوهر اول زیبا) که البته در فیلم حضور فیزیکی ندارد و ما تنها از طریق دیالوگهای شخصیتهای فیلم با او آشنا میشویم را اضافه کنیم که البته شباهتهای زیادی با اکبر (شریک اولش) دارد. این تیپها با تمام نمادهایی که ما قبلا از آنها داریم برجسته شده است. حتی این حالت اغراق در انتخاب اسامی این شخصیت ها به وضوح به چشم میخورد:
زیبا "زن امیر" با بازی نیکی کریمی زن زیبای تجدد زده که اورجینال همه چیز را میپسندد، با این حال در یک نگاه میتوان فهمید که خود او اورجینال نیست!
دکتر مطلق "روانشناس زیبا" با بازی محمدرضا شریفی نیا با دید مطلق روانشناسانه خود و علاقه دیوانه وار به فروید تمام بشر را بیمار روانی میداند.
رضا "دوست کودکی امیر" با بازی آتیلا پسیلانی که بدون فهم موضوع فقط با توسل به افکار امیر و بعد ها بالاسریها به قول خودش به پرتقالیها! (پروتالیا) می پیوندد و با آتش زدن فرشفروشی دو طبقه پدر امیر میخواهد جامعه بدون طبقه بسازد! رضا همیشه به اینکه کسی برایش تصمیم بگیرد رضایت! دارد.
عسل (دختر اصغر و دختر خوانده امیر) با بازی الناز شاکردوست دختر شیرین و زیبا و بدون اعتقاد که تمام مشکلات مدرن امروزی در رفتار و صحبت و حتی لباس پوشیدن او به روشنی تمام ، حتی بدون ذره ای دقت کاملا نمایان است.
حمید "صمیمیترین دوست امیر" با بازی امین حیایی زاده شده در دل فقر با یک دنیای ساخته شده بر روی خیال و توهم شخصیتیست که تنها کسی که با آن رابطه عاطفی دارد "فرشته" یک موجود خیالی ساخته ذهنش است. زیبا این عشق خیالی را از حمید میگیرد زیرا خود جانشین فرشته خیالی او میشود. باید اعتراف کنم که من با شخصیت حمید حداقل از لحاظ عشقی احساس نزدیکی زیادی دارم. چون او هم مثل من عشق میورزد. یا شاید هم من مثل او.
مرجان "منشی و زن موقت امیر" با بازی مهناز افشار زنی ست با تمام معیارهای یک زن سنتی و خرافتی و به اصطلاح خاله زنک که در تمام طول فیلم در حال پاک کردن سبزی و برنج و پختن غذا و... است. مرجان با دعانویس و رمال و چیزخور کردن شوهر به دنبال جلب مهر همسری است.
اکبر "شریک اصغر و امیر و حمید" با بازی خسرو شکیبایی تیپ بازاری و سنتی و چاله میدانی که از دست فروشی و توپ جمع کنی سلطان(علی پروین) و گردنکلفتی در پامنار، رسیده به تاسیس یک شرکت پشم! به همراه اصغر و امیر و حمید.اکبر با تمام پارامترهایی که برای چنین تیپی وجود دارد در فیلم حضور دارد و طبیعیست که در چنین مواقعی آقا بالاسره (اکبر) عاشق خان باجیه (مرجان) میشود!
اصغر هم تقریبا کپیه اکبر است با این فرق که او میان سنت و تجدد پا در هواست. طبیعیست اصغری که بخواهد به ساز زیبا برقصد آخرش باید خود را به جای لوستر از سقف آویزان کند!
و بالاخره خود امیر با بازی علی مصفا که شخصیتی معقول تر از بقیه دارد وقتی در جوانی به آرمانهای ایدالیستی خود نمیرسد، خود به صورت یکی از کسانی که در جوانی دشمن آنها بوده در می آید.
با این حال بقیه شخصیت ها به دلایل مختلف امیر را پس میزنند و هر یک تصمیم به قتل وی میگیرند. در آخر ما امیر را میبینیم که از جامعه کوچک خود گریخته و در گوشه خلوت و به دور از هیاهو به ارضاع علاقه دوران کودکی خود نوازندگی ساز میپردازد...
پی نوشت: روز جمعه که که برای دیدن فیلم زدیم بیرون، بین "میم مثل مادر" و "چه کسی امیر را کشت؟" مردد بودیم. ولی خوب الان از شلوغی صف "میم مثل مادر" باید ممنون باشم!
وقتی چند دقیقه از فیلم گذشت دختری که پشت سر من نشسته بو د یه جور که انگار داره گریه میکنه گفت: "فرهااااد، این فیلمه تا آخرش همینطوریه". فرهاد قصه من هم یه جوری که انگار میخواد دختره رو بخوره جواب داد: "بله عزیزم، نمیدونم عزیزم!" البته من متوجه نشدم که موفق به خوردن دختره شد یا نه؟! تاریکی سینما هم نعمت بزرگیه!!!
وقتی فیلم تموم شد اکثر دختر و پسرها و خانوادههایی که دست در دست هم از سالن خارج میشدند راضی به نظر نمیرسیدند، ولی صدای کف زدن چند نفر از ته سالن نشون میداد که چند نفر هم برای دیدن فیلم به سالن اومده بودند. شاید بشه گفت کسایی که برای سرگرمی اومده بودند راضی نشدن، ولی کسایی که اومده بودند فیلم ببینن راضی بودند و یا حداقل ناراضی نبودند
به گزارش روز یکشنبه روابط عمومی بنیاد سینمایی فارابی، وی،افزود: برداشت -های متفاوت از یک واقعیت، نوعی سامانه دموکراتیک را درروایت ایجاد کرده و امکان مشارکت فعالتری را برای مخاطب فراهم میکند.
وی به ریشههای روایت بیواسطه در فرهنگ شرقی و ایرانی اشاره کرد و اظهار داشت: این گونهی روایت پیش از فاصلهگذاری برشت، در ایران زمین به صورت تعزیه وجود داشته و مخاطب را به چالش کشیده است.
به گفته کرمپور، در واقع این شیوه روایت درتاریخ ایراناز جمله داستانهای چون حسنک وزیر نیز دیده میشود و شاید برای من تجربه جسارت آمیزی در حوزه سینما باشد.
وی تصریح کرد: جامعه ما بیش از هرچیز از سطحینگری رنج میبرد و شخصیتها دچار نوعی توهم جمعی شدند.
کرمپورافزود: سعی کردم مسایلی چون خرافات، شبهه روشنفکری و سطحی نگری را در این اثر مطرح و بررسی کنم.
فیلم "چه کسی امیر را کشت"، پنجم آبان ماه در نشست کانون فیلم معناگرای بنیاد سینمایی فارابی اکران میشود.
:
نیکی کریمی در «چه کسی امیر را کشت؟» نقش زنی را بازی کرده که در نگاه اول هنرمندی روشنفکر به نظر میرسد. زنی که با زنهای عادی و عامی تفاوت دارد و این طور وانمود میکند دغدغههای ذهنی خاصی دارد. هر چه فیلم پیش میرود، متوجه میشویم که زیبا(نیکی کریمی) بیشتر از آنکه روشنفکر باشد، روشنفکر نماست و تظاهر میکند که دغدغههای ذهنیاش با زنانی از جنس مرجان (مهناز افشار) فرق دارد. فیلم، زیبا را در خانهاش نشان میدهد، فضایی خاص که طراحی متفاوتی دارد و ویژگیهای شخصیتی زیبا را نشان میدهد. زیبا را برخلاف مرجان در حال کار کردن در خانه نمیبینیم و همین باعث میشود در اوایل فیلم، احساس کنیم زیبا، زنی هنرمند، روشنفکر و متفاوت است که زندگی عاشقانهاش با امیر(علی مصفا) به جایی نرسیده و او دچار پریشانی و بیماری روانی شده است. هر چه قصه پیش میرود، بیشتر متوجه میشویم که زیبا، آن طور که وانمود میکند نیست. نیکی کریمی برای بازی در این نقش، گزینه مناسبی بوده. پیشزمینه ذهنی مخاطب از او به عنوان بازیگر و فیلمسازی روشنفکر کمک میکند تا سیمای زیبا به عنوان هنرمندی روشنفکر در ذهن تماشاگر «چه کسی امیر را کشت؟» شکل بگیرد. زمانی که قصه پیش میرود و هویت واقعی زیبا فاش میشود، این تناقض به فیلم جذابیت میدهد. کریمی به خوبی این تناقض را در بازیاش نشان داده است. معصومیت غریب چهره زیبا قضاوت درباره او را دشوار میکند، بازی کریمی هم به گونهای است که مخاطب را گیج میکند و اجازه نمیدهد به سادگی درباره زیبا، رابطهاش با امیر، حمید و دکتر قضاوت کند. در فیلم، شوخیهای جالبی با این کاراکتر شده، یکی از آنها زمانی است که زیبا موقع گریه کردن دستمال کاغذی مچاله شدهاش را روی میزی میاندازد که پر از دستمالهای مصرف شده است. صدایی خارج از کادر از او میپرسد که این اثر تازه اوست؟ و همین سوال زیبا را به این فکر میاندازد که روی فرم و رنگ دستمالها کار کند و ... شوخی با میزان هوش او هم جالب است. بازی در «چه کسی امیر را کشت؟» نشان میدهد که نیکی کریمی، هنوز هم بازیگر مستعدی است. بازیگری که میتوان روی قابلیتهایش برای بازی در نقشهای تازه و متفاوت حساب کرد. کریمی در این سالها نشان داده که قصد دارد به صورت توامان در سینمای متداول تجاری و سینمای متفاوت حضور داشته باشد |
| ||||||||||||||
دوستی به دلیل حضور ستاره های فراوان در فیلم «چه کسی امیر را کشت؟» از عبارت «رئال مادرید سینمای ایران» برای این فیلم استفاده کرده بود، توصیف جالبی که خود گویای هوشمندی مهدی کرم پور، کارگردان فیلم بود. این فیلم با هر روالی به غیر از این ساخته می شد پس از زمانی کوتاه، تماشاگر را کلافه می کرد. دیالوگ نویسی خلاق و طیف رنگینی از کلام که برای هر شخصیت و تیپ نوشته شده بود ترفند جالبی بود برای ایجاد کشش در روال فیلم.
فیلمی جسورانه به لحاظ ساخت. نوعی گزارش. اتفاقی که سابقه اش را در سینمای ایران به خاطر نمی آوریم، بازیگر رو در روی دوربین بنشیند و چشم به دوربین بدوزد و دیالوگ بگوید. میزانسن هایی کوتاه، حرکات در چند قدم راه رفتن و یا سیگار کشیدن و یا سبزی خردکردن و سنگ پرتاب کردن خلاصه می شود. در این میان، اکتیوترین بازیگران از لحاظ حرکتی الناز شاکر دوست (عسل) و محمدرضا شریفی نیا (دکتر کامبیز مطلق) هستند.
بیننده، به شخصیت امیر از میان دیالوگ های سایر بازیگران پی می برد. گام به گام شخصیت او را در ذهن می سازد تا در نهایت شمایی کلی از او در ذهن شکل بگیرد.
در ابتدا دیالوگ ها مرثیه ای بود بر انسانی که در سانحه رانندگی از میان رفته و هر یک بر این اعتقاد بودند که او کشته شده است. این تاکید بر قتل امیر، ذهن بیننده را درگیر اتفاقی می کند که اساس قصه را شکل می دهد. گرچه گذار از این مرثیه تا نهایتی که هر یک از شخصیت ها به ابراز نفرت خود نسبت به امیر برسند با شکافی عمیق روبه روست، پرشی غیرمنطقی که به ضعف فیلمنامه مربوط می شود و تا انتهای داستان بیننده را آزار می دهد. اما دیالوگ ها آنقدر قدرتمند ادا می شوند که تماشاگر همگام با داستان پیش می رود.
فیلم برخلاف رویه به ظاهر کمیکش، مضمونی تلخ و سیاه دارد. پر است از رجاله ها و لکاته ها. زمین دیوانه خانه بزرگی ست که هر کسی بار خود را بر دوش دیگری می گذارد. هر کس برای رسیدن به خواهش دل خود در کنار تو می نشیند و آنگاه که باربر خوبی نباشی، باید بمیری! حالا فرق نمی کند در مقابل چه کسی ایستاده ای. خواه دختر خوانده ات که برایش از پدر هم مهربان تر بوده ای و قاعدتا باید در منتهای معصومیت باشد، خواه روان پزشک همسرت که وظیفه اش نجات انسان هاست.
آن چریک چپ که هنوز پرولتاریا را پرتقالیا تلفظ می کند و در آپارتمانی که نازشست رفیق فروشی گرفته به لمباندن مشغول است مقصر نیست؟
مگر دختر خوانده اوست که دررفتن هایش را احتمالا زیرسبیلی رد کرده ای و برایش پدر بودی، به رفیقی که راننده تریلی بود و حاضر بود برایش جان بدهد سفارش نکرد تا در جاده ماشینت را روانه دره بکند؟
رفیق همه عمرت که به خیال اینکه محبوبه اش را از چنگش درآورده ای، نقشه مرگت را تکمیل نکرد؟
اکبرخان، معاونت، هم آدم اجیر کرد و هم ترمز را شل کرد تا مطمئن باشد که روانه گورستان می شوی.دکتر روان پزشک هم برای اثبات نظریه علمی جاه طلبانه اش در قتل تو سهیم نبود؟
دوربرگردانی که دکتر منادی اش بود همان سیکلی می شود که فیلم در آن می چرخد تا «زیبا» کارد در تمام عروسک سیمی طراحی شده اش بنشاند؛ همان دایره بسته رنج بشری که با حیرت می بینی تسلسلش ناگسستنی است.
فیلم صراحتا هجویه ای است علیه جامعه، تحصیلکرده هایش را جماعتی بوالهوس و مسخ شده می داند که هرکدام در قالبی دیگر فرو رفته اند، بدون یادآوری آنچه روزی بوده اند. دکتر، خود را زیگموند فروید تصور می کند و حمید یکی از خدایان المپ زیبا که زبان فارسی را به طور کل از یاد برده است و عسل که گمان می کند وضعیت جماعت بی سواد از این هم اسف انگیزتر می شود و در جهل مرکب می غلتند و می نازند به دیو صفتی شان یا فالگوش می ایستند تا کنجکاوی شان را ارضا کرده باشند.
دعوا، دعوای ناموسی ست. هرکس برای رسیدن به دلدار و یا برای انتقام از دست دادن یار، نقشه قتل در سر می کشد و در اجرایش می کوشد.
بازی ها به طیفی می مانند که در دو سمتش امین حیایی و مهناز افشار ایستاده اند. حمید (امین حیایی) بازی روان و رئالی ارائه می کند و مرجان (مهناز افشار) نقشی غلو شده را. در میان این طیف، محمدرضا شریفی نیا در نقش دکتر کامبیز مطلق، قرار گرفته. خسرو شکیبایی و نیکی کریمی در بازی واقعی تر هستند، پس در همسایگی امین حیایی می ایستند. آتیلا پسیانی و الناز شاکردوست در سوی دیگر طیف نقش آفرینی می کنند.
انتخاب بازیگر برعهده محمدرضا شریفی نیا بوده. در ابتدای فیلم، تنالیته صدا و نیز لحن خالص الناز شاکردوست به وجدت می آورد که بی شک بهترین انتخاب برای این نقش بوده است. اما پس از زمانی، نوع بیان دیالوگ هایش کلافه ات می کند. انگار این کلام در دهان این بازیگر نمی چرخد. برایش تصنعی است. به عنوان مثال؛ «امیر هم قاطی کرد یه ضدحال خفن بهش زد. زیبا هم قهوه ای شد اساسی». انگار الناز شاکردوست نمی تواند با این دیالوگ ها کوچک ترین ارتباطی برقرار کند.
لحنش به کار این دیالوگ ها نمی آید. شاید هم گیر کار در دیالوگ هاست؟ اما خسرو شکیبایی با ادبیاتی نزدیک به همین کلام دیالوگ می گوید و هرچه شگرد از بازی و فن بیان در چنته دارد در طول فیلم رو می کند. بغض دلت را به درد می آورد و شوخی هایش همگامت می کند با نقش. شکیبایی پیش از این در «سالاد فصل» جیرانی همین تیپ را تجربه کرده بود اما حالا چنان پخته از پس نقش برمی آید که باز سیمای دوست داشتنی بازیگری قدرتمند را پس از مدت ها پیش رویت زنده می کند؛ «امیرخان؟ نچ! امیرخان آدمی نبود که به این راحتی کلکش کنده بشه».
آتیلا پسیانی، همچون غالب نقش آفرینی هایش معرکه بود. نقشی متفاوت با گریمی متفاوت تر. اما چنان از پس شخصیت برآمده بود تا باورپذیرترین نقش در ذهن تماشاگر باشد. مهناز افشار هم به سرنوشت الناز شاکردوست دچار شده بود. آنقدر نقش زیبا و خاصش را غلو شده نشان می داد که به سمت تصنعی شدن پیش می رفت. بازی نیکی کریمی روان بود همچون خسرو شیکیبایی و آتیلا پسیانی. ماحصل درک بالای نیکی کریمی از شخصیتی که ارائه می داد بازی زیبایی بود که بیننده را مجذوب می کرد. اما انتخاب امین حیایی در نقش حمید شاید ضعفی بود در کار انتخاب بازیگر، نقشی که اساسا برای امین حیایی نوشته نشده بود. محمدرضا شریفی نیا هم خود نقطه تعادل این بازی ها بود در نقشی که ارائه می داد.
دکوپاژ و تصویربرداری نیز همچون خود داستان، کاری بود متفاوت و در کنار فیلم.
در کل، فیلم «چه کسی امیر را کشت؟» ساختی یکدست داشت. همه عوامل به درستی در خدمت مضمون درآمده بودند تا فیلمی خوش ساخت را به مخاطب خسته سینمای این روزها ارائه دهند
![]() | ||
|
چه کسى امیر را کشت؟
کارگردان: مهدى کرم پور- نویسنده فیلمنامه: مهدى کرم پور، مهدى کیا، خسرو نقیبى- مدیر فیلمبردارى: مهرداد فخیمى- تهیه کننده: مرتضى و مصطفى رزاق کریمى.
بازیگران: خسروشکیبایى، نیکى کریمى، امین حیایى، محمدرضا شریفى نیا، الناز شاکردوست، مهناز افشار، آتیلا پسیانى و على مصفا.
خلاصه داستان:
«روزى امیر به قصد مسافرت، منزل را ترک مى کند و سپس خبر تصادف مرگبارش در جاده مى رسد.همسر، همکار، همکلاس، دکتر، رفیق، منشى و دختر خوانده اوهر یک درباره شخصیت امیر و این که چطور شد وى به سمت چنین سرنوشتى سوق داده شد صحبت مى کنند.»
این که برخى از تماشاگران با دیدن فیلم چه کسى امیر را کشت، واکنشهاى حاکى از نارضایتى نشان داده اند، گویاى نا آشنایى عموم مخاطبان سینماى ایران با الگوهاى روایتى متفاوت است و این که تصور مى کنند روایت کلاسیک تنها نوع پیشبرد ماجراى یک فیلم سینمایى است.
البته نکته مهمى که به این سوء تفاهم دامن زده است، حضور ستارگان و بازیگران مشهور سینماست که با دیدن چهره هایشان روى پلاکارد سینما، تنها چیزى که به ذهن مخاطب عام این سینما نمى رسد، دیدن یک فیلم متفاوت است، چه آن که پیش از این، فیلمهاى خاص به طور عمده از نابازیگران و یا دست کم غیر ستارگان استفاده مى کردند، اما فرق فیلم چه کسى امیر را کشت با این الگوى آشنا و عمومى چیست؟
پاسخ این سؤال را باید در دو محور جست و جو کرد. نخست نحوه گسترش روایت است. دیوید بوردول و کریستین تامپسن در مورد فرم یک فیلم، پیشرفت روایت را در مدلهاى مختلفى بررسى مى کنند و فرم ... ABACADA را یکى از بهترین قالب هاى روایى معرفى مى کنند. در چه کسى امیر را کشت، اگر هر یک از شخصیتهاى فیلم (زیبا، اکبر، حمید، کامبیز، رضا، مرجان، عسل و خود امیر) با یکى از حروف الفبا مشخص شوند، ترتیب حضور این آدم ها در فیلم داراى هیچ قرینه هندسى نظم پذیرى نخواهد بود. این بدان معناست که منطق درونى فیلم بیشتر بر مبناى الگوى دیگرى شکل گرفته است که با توجه به پازل چینى موقعیتها و شخصیتها و برآیند پیشرفت روایت از دل آن، قالبى دیالکتیکى به خود مى گیرد.
منظور از قالب دیالکتیکى چیست؟
آدم هاى مختلفى که درباره امیر ابراز نظر مى کنند، به طور عمده حرفهایشان ناقض حرف دیگرى است. A نظر B را نقض مى کند و B نظر C را. در عین حال به تدریج مى بینیم که نفر اول چند صحنه بعد نظر خودش را هم نقض مى کند، البته به گونه اى ظریف و نامحسوس، یعنى A1 با A2 متفاوت است. بدین ترتیب در فیلم با انبوهى از تز و آنتى تز روبرو هستیم که برآیندشان یک سنتز است، اما این برنهاد نیزخود رفته رفته تبدیل به یک تز مى شود که در مقابل آنتى تز دیگرى قرار مى گیرد و حاصل تقابل شان به یک سنتز جدید ختم مى شود. این ماجرا همچنان در طول فیلم ادامه پیدا مى کند، تا این که در نهایت با مشخص شدن وضعیت امیر در مى یابیم کل این فلسفه بافى ها، سرابى بیش نبوده است. فیلمساز با این قالب دیالکتیکى بارها و بارها بناى ساخته شده بخشى از روایت را (که بازتابش در ذهن مخاطب نیز سامان گرفته است) در هم مى ریزد و روى خرابه قبلى با استفاده از همان مصالح قبلى بنایى جدید مى سازد. طبیعى است چنین روندى، ذهن مخاطب خو گرفته به داستان سرایى کلاسیک را آزار مى دهد و او را به سمت واکنشهاى معترضانه سوق مى دهد، اما ایرادى در کار نیست. چه کسى امیر را کشت در باطن امر، ذهن را به سمت واکنش هاى معترضانه سوق مى دهد تا مخاطب به فکر کردن و حتى مشارکت در طول اثر دست یابد. این درست است که فیلم چند بار به تماشاگر رودست مى زند و ذهنیات او را درهم مى ریزد تا مفروضات دیگرى را براى خود برپا کند، اما همین به فعال کردن انگاره هاى او منجر مى شود تا در نوبت بعد بتواند دست فیلمساز را پیشاپیش بخواند. از همین روست که در پایان فیلم، امیر خطاب به دوربین مى گوید فکر نمى کند لازم باشد خود را معرفى کند، زیرا این بار حتى عادت زده ترین تماشاگران نیز حدس مقرون به صوابى در مورد هویت او دارند.
محور دوم وجه تمایز فیلم به نوع حضور شخصیتها مربوط مى شود. در این فیلم شخصیتها با یکدیگر هیچ تعامل فیزیکى پیدا نمى کنند و همه چیز در قالب حضور تک نفره آنها مقابل دوربین شکل مى گیرد. در واقع این شخصیتها در عرض هم قرار گرفته اند نه در طول یکدیگر و آن چه طول روایت را شکل مى دهد، ایده هاى این شخصیتهاست و نه خود آنها. چنین روندى اگرچه در سینما کم سابقه نیست، اما در جامعه ما کمتر فیلمسازى بدان دست تجربه زده است. شاید تا حدودى بتوان روایت کامران شیردل را در «اون شب که بارون اومد» در این باب مثل پذیر دانست که البته با توجه به عناصرى از قبیل مستند بودن، نریشن داشتن و قرینه مندى هندسى الگوى روایى آن را از قالب چه کسى امیر را کشت متمایز دانست. اگر بخواهیم چیزى شبیه به خلاصه داستان فیلم براى این اثر تهیه کنیم، شاید متن آن شبیه به عبارات زیر باشد: «روزى امیر به قصد مسافرت منزل را ترک مى کند و سپس خبر تصادف مرگبارش در جاده مى رسد. همسر، همکار، همکلاس، دکتر، رفیق، منشى و دخترخوانده او هر یک درباره شخصیت امیر و این که چطور شد وى به سمت چنین سرنوشتى سوق داده شد، صحبت مى کنند» این خلاصه داستان نشان مى دهد که در فیلم نباید دنبال واقعه یا رویداد خاصى بگردیم که پیش برنده ماجرا باشد. از همین رو نیازى به همراهى شخصیتها در کنار یکدیگر نیست. پدیده اى که در کنار شخصیتهاست، دوربین است. این که دوربین در فیلم چه کسى امیر را کشت چه مفهومى دارد، از آنجا که درجه تأویل پذیرى اش بالاست، نمى توان پاسخ سرراستى را در جواب به آن ارائه کرد، ولى هرچه هست، نشان از حضور پویاى مخاطب دارد. این هشت آدم با تماشاگر رودررو صحبت مى کنند و جالب اینجاست که در صحبتها نیز چندان دروغى به چشم نمى خورد و اگر تعارضى بین صحبتهاست، نه ناشى از کذب صحبتها که به علت سیالیت موقعیت، احساس، نگرش و البته پاره اى پنهان سازى هاست. اصلاً یکى از پشتوانه هاى اساسى روایت فیلم مبتنى بر همین پنهان سازى است. شخصیتها هر کدام ماجراى امیر را چنان تعریف مى کنند که بخش اساسى تر آن بعداً مشخص مى شود. مثل یک کوه یخ که بخش اعظم آن زیر دریاست و بخش کوچکتر آن قابل رؤیت است.زیرا ابتدا از عشق به امیر و تنفر از اصغر مى گوید، اما رفته رفته همین ایده در مورد خود امیر و دکتر کامبیز مطلق شکل مى گیرد.حمید از حس عمیق صمیمیت اش با امیر حرف مى زند، ولى به تدریج با شکل گیرى یک عشق واقعى و خیالى، صمیمیت جاى خود را به تنفر مى دهد.
مرجان با شیفتگى از امیر یاد مى کند.اما این شیفتگى زمانى که مانعى براى آرزویش مى شود به عنصر دیگرى تبدیل مى شود و عسل که دخترى بابایى در آغاز مى نمود در پایان آقا بالاسر خود را به شیوه اى دیگر یاد مى کند.
پرخاشگرى عسل به پسران در عین آرزو مندى براى دیده شدن از سوى آنها حاکى از تمنیات بر خلاف تظاهرات اوست.تحصیلکردگى حمید با آرایش و پوشش نامناسب او آن قدر تفاوت دارد که افسردگى او را به خوبى عیان مى کند.
دکتر با نوع خوابیدنش بر کاناپه، غریزه سخنان علمى او را آشکار مى کند .
این تعارضات محتوایى و شکلى که در فرم و اجراى اثر دیده مى شود، در واقع معطوف به جهت گیرى تماتیک خالق آن است که در نوع دیدگاهش به جامعه معاصر شکل گرفته است.در این جامعه عشق، علم، ایدئولوژى، عاطفه، همکارى و ...در چنان موقعیت نابجایى واقع شده اند که به قربانى کردن واقعیت در پى مصالح خویش پرداخته اند.همه چیز در این فراگرد سطحى مى نماید و جایى براى عمق بخشى به اندیشه و عمل باقى نمانده است.دروغ و تظاهر دربالاترین اصلى است که براى تحقق مصلحت توجیه پذیر جلوه پیدا مى کند.امیر نماینده؛ یک واقعیت قربانى شده در این فیلم است و مهاجرت او از خانواده و آشنایان و دوستانش در فرجام اثر، حکایت از ایده معطوف به عزیمت درباره اصلاح این جامعه دارد؛ ایده اى پست مدرنیستى که نهایت سر خوشى را در کندن از وضعیت فعلى مى داند و این که وضعیت آتى چیست، چندان برایش مهم نیست.دلخوشى امیر به نواختن سازى که در تمام طول عمر از کارکردن با آن محروم بوده است آن هم در بیابانى که خالى از سکنه و جنبنده اى است، تجلیگر همین ایده فراتجددى است.
چه کسى امیر را کشت جدا از روایت و درو نمایه، واجد ویژگى هاى ممتاز دیگرى نیز هست.بازى بازیگران آن چنان است که بخوبى شهرت خود را با غیر متعارف بودن اثر همخوان مى کنند و از این تجانس براى القاى بهتر مفاهیم مورد نظر استفاده مى شود و حتى پرسونال برخى از بازیگران نیز در این بین خالى از تأثیر نیست.اگر چه نیکى کریمى و امین حیایى کمتر از حد انتظار و توانایى شان ظاهر مى شوند، اما در مقابل آتیلا پسیانى و خسرو شکیبایى و مهناز افشار فوق العاده اند.
شریفى نیا نیز که البته بجز بازى در نقش روانشناس، سایر بازیگران را انتخاب کرده است، در قالب یک روانپزشک خیلى خوب جا مى افتد.دیالوگ ها ( در واقع مونولوگ هاى) فیلم جزو شاخص ترین عناصر آن هستند که به نظر مى آید براى آن باید یک مطلب مستقل نوشت و در این جا فقط به این نکته اشاره مى شود که این عنصر جدا از آشکار سازى شناسنامه شخصیتى کاراکتر گوینده، در تعامل با سایر گفت وگوها، بار هدایت روند و ضرباهنگ اثر را نیز برعهده دارند.و چیدمان آن در نهایت ظرافت صورت گرفته است.فیلمبردارى فیلم به همراه فضاسازى ناشى از طراحى صحنه و لباس که بصرى ترین ابعاد فیلم را تشکیل مى دهند در انتقال ایده هاى اثر کارکرد بسیار مهمى دارند.
چه کسى امیر را کشت فیلم قابل بحثى است که بیش از این ظرفیت تأمل دارد، اما این به معناى وجود نداشتن ضعف در آن نیست.از زمانى که گره معطوف به عاملان قتل امیر باز مى شود فیلم دچار پرگویى حشو آلودى مى شود که مى شد آن را به صورت مجمل ترى روایت کرد و این در واقع ثلث نهایى اثر را شامل مى شود.از همین رو به نظر مى رسد اواخر فیلم - غیر از صحنه آخر - تا حدى کسالت بار مى شود و برخلاف رویه غافلگیر کننده صحنه هاى قبلى به ارائه همان چیزى مى پردازد که در انتظار مخاطب است.با این حال حضور آثارى از قبیل چه کسى امیر را کشت در سینماى ایران حضورى مغتنم است که به سهم خود - هرچند اندک - در قالب زدایى و تجربیات نوین تأثیر دارد
کارگردان "چه کسی امیر را کشت؟" گفت: این فیلم را برای کسانی ساختم که میخواهند به خودشان فرصتی دهند و اگر با این فیلم حرکت کنند، حتما بارها و بارها میخندند و لذت میبرند. بعد هم که بیرون میآیند ممکن است ادامه فیلم را در خودشان ببینند.
مهدی کرمپور در ادامهی گفتو گو با خبرنگار هنری ایسنا تاکید کرد: "چه کسی امیر را کشت" فقط برای سرگرمی نیست و اگر تماشاگری برای سرگرمی به سینما میآید، خواهش میکنم فیلم ما را انتخاب نکند.
مهدی کرم پور علاقهمند است؛ قالبهای مختلف را برای گویش قصه و منظوری که تم مرکزی داستان را شامل میشود انتخاب کند.
وی گفت: "چه کسی امیر را کشت؟" بیشتر درباره یک پرده پوشی و عدم صداقت است که این روزها زیاد در جامعه دیده میشود، این فیلم هم چون معترف به این عدم صداقت، پرده پوشیها و فریبکاریها است لازم بود تا ساختارش صریح باشد و برهمین اساس تکنیک استفاده شده درآن، از همین خاستگاه میآید.
وی همچنین استفاده از بازیگران حرفهای را در این فیلم مربوط به اهمیتی دانست که به بازیگری در فیلمهایش میدهد.
کرمپور در ادامه تاکید میکند: برای این فیلم نیز به اندازه کار قبلیام به بازیگران حرفهای احتیاج داشتم که بتوانند دیالوگها را به خوبی بیان و تحلیل کنند و حتی در کمترین حد آن را حفظ کنند.
کرمپور ضمن اشاره به نوع کار گفت: تک بازی کردن با دوربین کار بسیار مشکلی است و بازیگر باید از پس آن برآید و فکر میکردم احتیاج به بزرگترین بازیگران دنیا دارم تا وقتی در نماهای تک با دوربین کار میکنند بازی خوبشان دیده شود و خوشبختانه در این فیلم این اتفاق افتاد.
وی با اشاره به چگونگی رسیدن به شخصیتهای این فیلم گفت: ما در طول یک سال و نیم کار تحقیقاتی و نگارش فیلمنامه به 7 زبان و گویش مختلف با اصطلاحات و چارچوبهای خاص آن رسیدیم. ما میخواستیم آدمها مختلفی را نشان دهیم که با هم در ظاهر فرق میکنند. ولی در باطن یک نوع آدم هستند و یک نوع عملکرد و کار دارند و این روند خیلی پیچیده است.
وی افزود: ما باید افردی را متناسب با تم و سوژههای رایج در جامعه پیدا میکردیم تا این زبانها میتوانست به تنوع بیشتر برای تماشاگر هم کمک کند و آزمونی باشد برای ما در جهت اینکه بتوانیم کندوکاوی درون واژهها و اصطلاحات داشته باشیم و بخصوص زبانشناسی که این روزها خیلی جدی نمیگیرند ولی یکی از علوم روز جهان است، را مطرح کنیم.
در ادامه کرم پور درباره ویژگیهای فیلم سازی به شکل "چه کسی امیر را کشت" اظهار داشت: مطمئنا لوکیشن محدودتر و کار با یک بازیگر تک، میتواند تمرکز زیادی را برای یک کارگردان و بازیگر ایجاد کند اما عناصر جذاب و حتی کمکی را از کار میگیرد. وقتی کار در فضای استریزه ساخته شود برای جذابتر شدن چارهای نیست جزء اینکه زوایای دوربین را بهینه کنیم، ضمن اینکه کار بازیگر، صدا، دیالوگ، گریم، صحنه و هر چیز دیگری معنا پیدا میکند و هر حرکت بازیگر دیده میشود.
این کارگردان تصریح کرد: این کار از دور به نظر ساده میآید، ولی بسیار مشکل بود و فکر میکنم تمام بازیگران اذعان داشته باشند که بازی کردن در این فیلم جزو سخت ترین کارهایشان بوده است.
کرم پور همچنین برخورد مردم را بسیار واکنشبرانگیز در مقابل این فیلم برشمرد و گفت: تماشاگران ما با دیدن سریالهای تلویزیونی و فیلمهای دیگر دچار یک رخوت و سادهنگری میشوند و در این فیلم حالا تماشاگر با یک تجربه متفاوت مواجه میشود. به همین دلیل ما به تماشاگران توصیه کردیم اگر برای وقت پرکردن به سینما میآیند، این فیلم را نبیند اما اگر میخواهد کاری متفاوت و جدی در سینمای ایران ببیند حتما به دیدن فیلم ما بیایند.
وی تاکید کرد: خوشبختانه ما اصلا برخورد وسط و میانهای با این فیلم نداشتیم تماشاگران یا بسیار بدشان میآید و یا بسیار خوششان آمده است.
این کارگردان در ادامه گفتگو با ایسنا اظهار داشت: ما عادت کردهایم از صبح بلند شویم و زندگی بستهای را داشته باشیم و تا موقعی که میخوابیم مدام در دایره بسته خودمان دور بزنیم و در دنیایی که دوران بمباران اطلاعاتی است دچار روزمرگی شویم.
وی افزود: من به عنوان یک فیلمساز سعی میکنم از یک دید تحلیلیتری دنیا را تعریف کنم و ممکن است، این دید همیشگی و روتین نباشد. ولی حتما دیدی است که ما نیاز داریم و لازم است گاهی اوقات خودمان از آن طرف ببینیم.
وی در پایان راجع به کار بعدیاش گفت: در حال نگارش و تحقیقات هستم و امیدوارم پیش تولیدش را بعد از ساخت مجموعه مستندم در روسیه آغاز کنم.
در فیلمنامه "چه کسی امیر را کشت؟" قصد مقایسه سنت و مدرنیته را نداشتیم، ولی این تقابل را میشود از داستان فیلم استنباط کرد. | |
مهدی کیا، یکی از فیلمنامه نویسان "چه کسی امیر را کشت؟" مهدی کرم پور، درباره تجربه فیلمنامه نویسی گروهی در این فیلم به خبرنگار مهر گفت: "آشنایی و همکاری من با کرم پور به دلیل تفکر و فکر تازه او بود. ایده اصلی فیلم خیلی جذاب به نظر می رسید. یعنی هفت نفر در مورد کسی که به قتل رسیده توضیح می دهند و ما تصویری دیگر غیر از روایت شخصیت ها در طول فیلم نمی بینیم. تجربه این ایده هیجان انگیز بود و ما بلافاصله مشغول نوشتن فیلمنامه شدیم." وی در ادامه افزود: "در ابتدای کار تفکیکی در کار نگارش متن صورت نگرفت. یکی از دلایل هماهنگ بودن کار ما هنگام نوشتن فیلمنامه داشتن تفکرات و سلائق نزدیک به هم بود و تلاش کردیم هر کدام از شخصیت ها دارای یک ویژگی خاص باشد. اما در مجموع در نوشتن دیالوگ ها از فیلم های مطرح خارجی الهام گرفتیم." |