خوشبختی یعنی یه مرد خیکی...
عشق یعنی زن چاق...
"چه کسی امیر را کشت؟" با فضایی متفاوت از آثار سینمایی معمول به نقد فضای فکری طیف های مختلف جامعه ایرانی میپردازد. فیلم از دیالوگ های 8 شخصیت اصلی رو به دوربین (چشم سوم تماشگر ) تشکیل میشود. البته به نظر من هر یک از این افراد بیشتر از اینکه "شخصیت" باشند یک "تیپ" غلو شدهی تقریبا شناخته شده از جامعه ایرانی هستند. البته به این 8 تیپ میتوان اصغر (شوهر اول زیبا) که البته در فیلم حضور فیزیکی ندارد و ما تنها از طریق دیالوگهای شخصیتهای فیلم با او آشنا میشویم را اضافه کنیم که البته شباهتهای زیادی با اکبر (شریک اولش) دارد. این تیپها با تمام نمادهایی که ما قبلا از آنها داریم برجسته شده است. حتی این حالت اغراق در انتخاب اسامی این شخصیت ها به وضوح به چشم میخورد:
زیبا "زن امیر" با بازی نیکی کریمی زن زیبای تجدد زده که اورجینال همه چیز را میپسندد، با این حال در یک نگاه میتوان فهمید که خود او اورجینال نیست!
دکتر مطلق "روانشناس زیبا" با بازی محمدرضا شریفی نیا با دید مطلق روانشناسانه خود و علاقه دیوانه وار به فروید تمام بشر را بیمار روانی میداند.
رضا "دوست کودکی امیر" با بازی آتیلا پسیلانی که بدون فهم موضوع فقط با توسل به افکار امیر و بعد ها بالاسریها به قول خودش به پرتقالیها! (پروتالیا) می پیوندد و با آتش زدن فرشفروشی دو طبقه پدر امیر میخواهد جامعه بدون طبقه بسازد! رضا همیشه به اینکه کسی برایش تصمیم بگیرد رضایت! دارد.
عسل (دختر اصغر و دختر خوانده امیر) با بازی الناز شاکردوست دختر شیرین و زیبا و بدون اعتقاد که تمام مشکلات مدرن امروزی در رفتار و صحبت و حتی لباس پوشیدن او به روشنی تمام ، حتی بدون ذره ای دقت کاملا نمایان است.
حمید "صمیمیترین دوست امیر" با بازی امین حیایی زاده شده در دل فقر با یک دنیای ساخته شده بر روی خیال و توهم شخصیتیست که تنها کسی که با آن رابطه عاطفی دارد "فرشته" یک موجود خیالی ساخته ذهنش است. زیبا این عشق خیالی را از حمید میگیرد زیرا خود جانشین فرشته خیالی او میشود. باید اعتراف کنم که من با شخصیت حمید حداقل از لحاظ عشقی احساس نزدیکی زیادی دارم. چون او هم مثل من عشق میورزد. یا شاید هم من مثل او.
مرجان "منشی و زن موقت امیر" با بازی مهناز افشار زنی ست با تمام معیارهای یک زن سنتی و خرافتی و به اصطلاح خاله زنک که در تمام طول فیلم در حال پاک کردن سبزی و برنج و پختن غذا و... است. مرجان با دعانویس و رمال و چیزخور کردن شوهر به دنبال جلب مهر همسری است.
اکبر "شریک اصغر و امیر و حمید" با بازی خسرو شکیبایی تیپ بازاری و سنتی و چاله میدانی که از دست فروشی و توپ جمع کنی سلطان(علی پروین) و گردنکلفتی در پامنار، رسیده به تاسیس یک شرکت پشم! به همراه اصغر و امیر و حمید.اکبر با تمام پارامترهایی که برای چنین تیپی وجود دارد در فیلم حضور دارد و طبیعیست که در چنین مواقعی آقا بالاسره (اکبر) عاشق خان باجیه (مرجان) میشود!
اصغر هم تقریبا کپیه اکبر است با این فرق که او میان سنت و تجدد پا در هواست. طبیعیست اصغری که بخواهد به ساز زیبا برقصد آخرش باید خود را به جای لوستر از سقف آویزان کند!
و بالاخره خود امیر با بازی علی مصفا که شخصیتی معقول تر از بقیه دارد وقتی در جوانی به آرمانهای ایدالیستی خود نمیرسد، خود به صورت یکی از کسانی که در جوانی دشمن آنها بوده در می آید.
با این حال بقیه شخصیت ها به دلایل مختلف امیر را پس میزنند و هر یک تصمیم به قتل وی میگیرند. در آخر ما امیر را میبینیم که از جامعه کوچک خود گریخته و در گوشه خلوت و به دور از هیاهو به ارضاع علاقه دوران کودکی خود نوازندگی ساز میپردازد...
پی نوشت: روز جمعه که که برای دیدن فیلم زدیم بیرون، بین "میم مثل مادر" و "چه کسی امیر را کشت؟" مردد بودیم. ولی خوب الان از شلوغی صف "میم مثل مادر" باید ممنون باشم!
وقتی چند دقیقه از فیلم گذشت دختری که پشت سر من نشسته بو د یه جور که انگار داره گریه میکنه گفت: "فرهااااد، این فیلمه تا آخرش همینطوریه". فرهاد قصه من هم یه جوری که انگار میخواد دختره رو بخوره جواب داد: "بله عزیزم، نمیدونم عزیزم!" البته من متوجه نشدم که موفق به خوردن دختره شد یا نه؟! تاریکی سینما هم نعمت بزرگیه!!!
وقتی فیلم تموم شد اکثر دختر و پسرها و خانوادههایی که دست در دست هم از سالن خارج میشدند راضی به نظر نمیرسیدند، ولی صدای کف زدن چند نفر از ته سالن نشون میداد که چند نفر هم برای دیدن فیلم به سالن اومده بودند. شاید بشه گفت کسایی که برای سرگرمی اومده بودند راضی نشدن، ولی کسایی که اومده بودند فیلم ببینن راضی بودند و یا حداقل ناراضی نبودند